سلام دوستان من این وبلاگ رو تقدیم میکنم به شما و هومن عزیزم با اینکه اون اصلا هیچی از نوشته های منو درک نمیکنه ولی من عاشقانه برای او مینویسم هومنم امیدوارم روزی همه ی نوشته هام رو که با تمام وجودم برات نوشتم بخونی و بدونی که چقدر دوستت داشتم.....من از قصه زندگی ام نمی ترسم
من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.
ای بهار زندگی ام
اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست
اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد
برگرد
باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.
بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم
بدان که قلب من هم شکسته
بدان که روحم از همه دردها خسته شده.
این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.
بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام